رمان هویت پنهان - فصل نهم - پایان
منو وارد يه اتاق كوچكي كردن داخل اتاق يه ميز و دوتا صندلي بود حامد روي يكي از صندليا نشسته بود منو روبروي حامد نشوندن ايندفعه صورتشو بهتر تونستم ببينم چقدر تغيير كرده موهاي كنار شقيقش سفيد شده نسبت به قبل پيرتر به نظر مي رسيد با صداش به خودم اومدم
-خب تعريف كن چه جوري تونستي زن اين بشي؟
انگار كه داره حرص مي خوره چون با حرص حرفشو زد
-اون موقع كه زن شدم من حافظمو از دست داده بودم
با تمسخر گفت:
-تو گفتي و من باور كردم
-چي دارم كه دروغ بگم
با داد گفت: ....
متن کامل در ادامه مطلب ...